روان شناسان معتقدند که تفکر مثبت، حس کذایی خود یا اعتماد به نفس را افزایش می دهد و تفکر منفی می تواند باور فرد را نسبت به توانایی اش در مقابله با تهدید، کاهش دهد. بنابراین تفکرات ما بر نحوۀ واکنشی که ما در برابر موقعیت های تهدید آمیز از خود نشان می دهیم، اثر می گذارند و در جای خود، واکنش هایی که از ما سر می زنند می تواند، بر عملکرد در موقعیت مورد نظر، موثر واقع شوند و کارایی خود، با این عملکرد پسخوراند تأثیر یا کاهش خواهد یافت. این چرخۀ بازخورد، دور باطلی را ایجاد می کند. اضطراب درون این دور باطل ادامه می یابد تا جایی که فرد به ارزشیابی این شرایط روی می آورد، و با این ارزشیابی، ادراک تهدید بازسازی می شود (چامپیون، پاور؛1985).

پاره ای از نظریه پردازان شناختی نگر بر این باورند که این افراد، کسانی هستند که در زندگی خود با تعدادی از رویدادهای منفی غیرقابل پیش بینی مواجه شده اند. آنها معمولاً در برابر مسائل ناشناخته دچار ترس می شوند و همواره منتظر بروز فاجعه ای هستند و همه چیز را زیر نظر دارند تا نشانه های خطر را بیابند. بدین ترتیب است که در واقع، چنین علایمی را همه جا می بینند و زندگی خود را در اضطراب می گذرانند. (دادستان؛ 1390).

چنانچه ترس از ارزیابی منفی دیگران به عنوان ساختاری نهفته برای ارتقاء رشد و ایجاد ترس های کلی تر، اضطراب و آسیب های روانی شناخته شده است (کارلتون، کولیمور، آسموندسون؛ 2007). مدل های رفتاری _ شناختی اختلال اضطراب اجتماعی (مثل مدل کلارک و ولز؛1995، راپی و هیمبرگ؛ 1997) ترس برچسب خوردن از ارزیابی منفی دیگران را به عنوان خصیصۀ هسته ای بیان می کند (کلارک و ولز؛1995، راپی و هیمبرگ؛1997، به نقل از ویکز، هیمبرگ، رودباق؛2008). به طوریکه مردمی با اضطراب اجتماعی یک تنوع از رفتارها را برای اجتناب از ارزیابی منفی انجام می دهند (ولز و همکاران؛ 1995، به نقل از کارلتون، کولیمور، آسموندسون؛ 2007).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

2-8 دیدگاه زیست شناختی:

گرچه هیچ  علت مشخصی برای اختلالات اضطرابی شناخته نشده است اما به نظر می رسد که که علل زیستی در ایجاد آنها نقش داشته باشند. مثلاً آشکار شده است که داروهای آرام بخش در کاهش اضطراب موثرند. موضوع دیگری که به اهمیت عوامل زیستی اشاره دارد، وجود شواهدی است که نقش وراثت را در اختلالات اضطرابی تعیین می کند (آزاد، 1390). یافته های مطالعات دوقلوها و مطالعات خانوادگی، بیش از گذشت سه دهه به نقش معنادار عوامل ژنتیکی در رشد اختلالات اضطرابی که اختلال اضطراب اجتماعی را هم در بر می گیرد، اشاره می کند (الی، 2001؛ الی و گریگوری، 2004، به نقل از الیزابت کینگ و همکاران، 2006).  همچنین مطالعات خانوادگی گزارش کردند که میزان اختلال اضطراب اجتماعی در میان خویشاوندان درجۀ اول افرادی که با این اختلال تشخیص داده شده اند، افزایش داشت (الیزابت کینگ و همکاران، 2006).

اغلب نظریه های زیست شناختی در خصوص اضطراب  و هیجان بر نقش زیست شناسی اعصاب تأکید می نمایند، اما برخی از این نظریه ها آن عامل را اساس آغاز و تداوم چنین حالت هایی در نظر می گیرند. آیزنک  در سال 1967 بر اساس سطوح متفاوت مغز یا شدت انگیختگی در مغز، نظریه اش را ارائه داد. مطابق این نظریه، هیجانات مثبت یا خوشایند به سطح متوسط انگیختگی مغز مرتبط می شوند، در جایی که هیجانات منفی یا ناخوشایند با سطوح انگیختگی خیلی بالا یا خیلی پایین ارتباط پیدا می کنند. بنا بر نظریه آیزنک، این مسأله افراد را وا می دارد  تا جویای سطح متوسط انگیختگی باشند و از افراط و تفریط بپرهیزند. از نظر زیست شناختی، سطح انگیختگی مغز در زمان استراحت یعنی، هنگامی که فرد از نظر هیجانی یا جسمی برانگیخته نباشد، در سطح معینی از برانگیختگی قرار می گیرد. بنابراین این سطح در افراد متغیر است. بنابر نظریه آیزنک بدیهی است که افراد برون گرا در حالت استراحت از سطح انگیختگی پایین برخوردار می باشند و تصور می شود، به جستجوی سطوح بالاتر انگیختگی مغز بپردازند و افراد درون گرا، سطوح مطلوب انگیختگی خویش را در سطوح پائین تر تحریک بجویند. اضطراب عمدتاً حاصل تعامل انگیختگی مغز و سلسله اعصاب است. روان شناسان این چنین تصور می کنند که افراد مضطرب در عین حال که در انگیختگی مغز، از سطح آرامش بالایی برخوردارند، اما در سلسله اعصاب آنها فعالیت خودکار شدیدی نیز در جریان است «نشانگان ستیز یا گریز» کوششی است برای تعیین اضطراب، بر مبنای واکنش سلسله اعصاب. در اینجا یک عامل تحول نیرومند و موثر مشاهده می شود که بر این اساس، انسان ها به عامل بیرونی که برایشان تهدید آمیز است واکنش جسمانی از خود نشان می دهند. در اصل بدن، هنگام رویارویی با این علائم، آدرنالین ترشح می کند و این ماده چهار پاسخ اصلی را در بدن به فعالیت وا می دارد: به منظور رساندن خون و تأثیر بیشتر آن بر ماهیچه ها؛ ضربان قلب افزایش می یابد، برای انتقال اکسیژن بیشتر به خون، تنفس تند می شود؛ توزیع انرژی در بدن دوباره از سر گرفته شده، و از تن و سر خارج می شود و در دست و پا متمرکز می شود و سرانجام، فعالیت جسمی در صورت، افزایش می یابد و سپس به منظور خنک کردن این سیستم فعال شده، عمل تعریق شدیدی رخ می دهد. چنین فعالیتی در سلسله اعصاب به پدید آمدن احساسات جسمی منجر شده و فرد را در مقابل علائم بعدی، از خطر آگاه می سازد. این ترس افزایش یافته نسبت به نشانه ها، به افزایش میزان خطر ادراک شده ای که قبلاً توسط سیستم بدن دریافت شده است، منتهی می شود. نظریه های زیست شناختی ، بر این فرضیه تأکید می کنند که این فشار جسمی با پدیده خاصی همراه می شود و به این ترتیب علت ایجاد ترس غیر معقول را آشکار می سازد (چامپیون، پاور، 1985).

.Eley,T,C.

.Gregory,A,M.

.Eysenek

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...